حدود پرزدنم را به من نشان داده ست
همان كه بال نداده ست و آسمان داده ست!
همان كه در شب يلدا به رسم دلسوزي،
چراغ خانه مارا به ديگران داده ست
به چيست ؟ دلخوشي مردمي كه در همه عمر،
به هر معامله اي هر دو سر زيان داده ست!
كدام طالع نحس است غير بي عاري؟
كه رنج كشت به من ، ماحصل به خان داده ست
به خان ! كه مرگ عزيزان و گريه هاي مرا،
شنيده است و مكرر سري تكان داده ست!
همان كه غيرتمان را گرفته و جايش،
به قدر آنكه نميريم آب و نان داده ست!
به ناله اي و به خطي بگوي دردت را
بسا هنر كه طبيعت به خيزران داده ست!
زخون پاي من و توست در سراسر دشت
كه هر چه بوته ي خار است زعفران داده ست!
اگر بناست نميريم جان براي چه بود؟
وگر بناست ببندم چرا دهان داده ست!؟
"بكوش خواجه و از عشق بي نصيب نباش"
كه اين صفا به غزلهاي من همان داده ست!
نظرات شما عزیزان:
اثر: حسین جنتی